مادرانه

مهموووووووووووووووووونی

سلااااااااااااااااااااااااااااااااام   یه چند روزی بود که رفته بودم مهمونی یعنی از دوشنبه تا جمعه میشه20تا 25 شهریور 91  اولش که رفتم خونه مامی بعد از اونجا با هم راهی خونه دایی شدیم مامی یه شب موند و  با سهیل برگشت  سهیل تو اون یه روز کلا تو باغ بود و هی دنبال این خرگوشا بود  خیلی بهش خوش گذشته بود که رفته بود به مامایش گفته بود که مامان ما خونمون رو بفروشیم بریم  باغ دایینا رو بخریم اما من  و می می موندیم اون چند روزی که اونجا بودم خیلی خوش گذشت  بیچاره نه نه جونم که یکم مریض احوال بود گویا سنگ کلیه داشت  ومدام درد داشت  انشالله که زودتر خوب بشه...
25 شهريور 1391

یک تصمیم جدید

سلام من اومدم با یه تصمیم جدید  دیگه قرار نیست از انتظار حرف بزنم که کی میای و هی انرژی منفی بدم نی نی خانم  دیگه از غم و ناراحتی و گله و شکایت هم خبری نیست   حالا اگه یه وقتی دلم گرفت یه کوچولو درد و دل کردم   اون حسابش سواستااااااااااااااااااااااااا نگی این مامان خانم  باز دوباره داره غر میزنه هاااااااااااا  نخیر بدون که دلم برات تنگ شده راستی خونمون هم کم کم دیگه داره حاظر میشه گفتن یک ماه و نیم دیگه اگه واقعا حرفشون درست باشه اخ جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون دارم به ارزو میرسم بلاخره استقلال بلاخره خونه خود...
19 شهريور 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد