مهموووووووووووووووووونی
سلااااااااااااااااااااااااااااااااام یه چند روزی بود که رفته بودم مهمونی یعنی از دوشنبه تا جمعه میشه20تا 25 شهریور 91 اولش که رفتم خونه مامی بعد از اونجا با هم راهی خونه دایی شدیم مامی یه شب موند و با سهیل برگشت سهیل تو اون یه روز کلا تو باغ بود و هی دنبال این خرگوشا بود خیلی بهش خوش گذشته بود که رفته بود به مامایش گفته بود که مامان ما خونمون رو بفروشیم بریم باغ دایینا رو بخریم اما من و می می موندیم اون چند روزی که اونجا بودم خیلی خوش گذشت بیچاره نه نه جونم که یکم مریض احوال بود گویا سنگ کلیه داشت ومدام درد داشت انشالله که زودتر خوب بشه...
نویسنده :
**رهـــــا و نی نی**
14:57